کد مطلب:30055 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

عبد اللَّه بن عبّاس












ابو عبّاس، عبد اللَّه بن عبّاس بن عبد المطّلب قُرَشی هاشمی از مفسّران و محدّثان بلندآوازه تاریخ اسلام است.[1] او سه سال قبل از هجرت در شِعب مكّه به دنیا آمد[2] و به سال هشتم هجری (سال فتح مكّه) به مدینه رفت.[3] در زمان عمر، خلیفه با او مشورت می كرد[4] و به روزگار خیزش مردم علیه عثمان، نماینده عثمان در حج[5] و در زمان خلافت علی علیه السلام نیز یار، همراه، مشاور، كارگزار و فرمانده نظامی آن بزرگوار بود.

او در نبرد جمل، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت[6] و پس از آن به حكومت بصره گماشته شد.[7] قبل از شروع جنگ صِفّین، كسی را در بصره به جانشینی خود نهاد و همراه علی علیه السلام به نبرد با معاویه شتافت.[8].

عبد اللَّه در هفت روز اوّل نبرد صفّین، یكی از فرماندهان سپاه امام علیه السلام بود[9] و در تمام جنگ، همگامِ استوار علی علیه السلام.

در ماجرای «حكمیّت»، علی علیه السلام او را به عنوان حَكَم (داور) از سوی خود پیشنهاد كرد؛ امّا خوارج و اشعث بن قیس با آن مخالفت ورزیدند و گفتند:میان علی و ابن عبّاس، فرقی نیست.[10].

در جریان نهروان، او بارها از سوی علی علیه السلام با خوارج به گفتگو پرداخت و در مناظره هایی هوشمندانه، نااستواری موضع خوارج و همچنین جایگاه والای علی علیه السلام را نمایاند.[11] او به هنگام شهادت علی علیه السلام، فرماندار بصره بود.[12].

ابن عبّاس پس از علی علیه السلام دست بیعت به امام حسن علیه السلام داد[13] و به كارگزاری از سوی وی عازم بصره شد.[14].

عبد اللَّه بن عبّاس، همراه امام حسین علیه السلام در قیام كربلا شركت نكرد. برخی علّت این عدم مشاركت را نابینا بودن وی دانسته اند.

او پس از قدرت یافتن عبد اللَّه بن زبیر در حجاز و بصره و عراق، با وی بیعت نكرد. بیعت نكردن او و محمّد بن حنفیه، بر ابن زبیرْ گران آمد، به آن سان كه می خواست آنها را در آتش بسوزاند.[15].

ابن عبّاس، دانشمندی است كه در تفسیر، حدیث و فقه، جایگاه بسیار والایی دارد. وی در دانش، شاگرد علی علیه السلام بود[16] و به این شاگردی بسی افتخار می كرد.

ابن عبّاس به سال 68 هجری و در 71 سالگی در تبعیدگاهش طائف،[17] در حالی كه مكرّر می گفت:«خدایا! من با محمّد و خاندانش به تو تقرّب می جویم. خدایا! من با ولایت بزرگمان، علی بن ابی طالب، به تو تقرّب می جویم»،[18] زندگی را بدرود گفت.

در نقل دیگری آمده است كه او هنگام وفات می گفت:«خدایا! من با ولایت علی بن ابی طالب، به تو تقرّب می جویم».[19].

خلفای بنی عبّاس از نسل اویند و علی علیه السلام این نكته را پیشگویی كرده و ابن عبّاس را «پدر شاهان» خطاب كرده بود.[20].

6574. المستدرك علی الصحیحین - به نقل از زُهْری -:مهاجران به عمر بن خطّاب گفتند:پسران ما را نیز [ به مجلس خویش] دعوت كن، همان گونه كه پسر عبّاس را دعوت می كنی.

عمر گفت:این، جوانِ پیران شماست. زبانی پرسشگر و دلی فهیم دارد.[21].

6575. أنساب الأشراف:هنگامی كه علی علیه السلام خواست ابوموسی را [ به حَكَمیّتْ] روانه كند، ابن عبّاس با علی علیه السلام خلوت كرد و گفت:من بیم آن دارم كه معاویه و عمرو بن عاص، به ابوموسی نیرنگ بزنند. پس مرا به عنوان حَكَم (داور) بفرست، نه او را، و به گفته اشعث و دیگرانی كه او را برگزیده اند، توجّهی مكن.

امّا علی علیه السلام نپذیرفت و [بعدها] هنگامی كه ماجرای فریب خوردن ابوموسی از عمرو به وقوع پیوست، علی فرمود:«آفرین بر ابن عبّاس! او از پس پرده ای نازك، نادیدنی ها را می بیند».[22].

6576. مختصر تاریخ دمشق - به نقل از مدائنی -:علی بن ابی طالب علیه السلام درباره عبد اللَّه بن عبّاس فرمود:«او به خاطر خِرَد و تیزهوشی اش در امور، از پسِ پرده ای نازك، نادیدنی ها را می بیند».[23].

6577. الجمل - به نقل از ابومِخْنَف لوط بن یحیی -:امیر مؤمنان، پس از آن كه عبد اللَّه بن عبّاس را بر بصره گمارد، برای مردمْ سخنرانی كرد و پس از حمد و ثنای الهی و درود فرستادن بر پیامبر خدا فرمود:«ای مردم! من عبد اللَّه بن عبّاس را جانشین خود بر شما قرار دادم. پس به او گوش فرا دهید و از فرمانش تا آن گاه كه از خدا و پیامبر خدا فرمان می بَرَد، اطاعت كنید. پس اگر بدعتی در میان شما نهاد و یا از حقْ منحرف شد، به من اعلام كنید تا بركنارش كنم؛ امّا من امید دارم كه او را خویشتندار، پرهیزگار و وارسته بیابم. و من او را بر شما حاكم نكردم، مگر این كه این گمان را به او دارم. خداوند، ما و شما را بیامرزد!».[24].

6578. وقعة صِفّین:علی علیه السلام ابن عبّاس را به جای خود در بصره گذاشته بود. ابن عبّاس، نامه ای به علی علیه السلام نوشت و در آن از اختلاف مردم بصره یاد كرد. علی علیه السلام نیز به او نوشت:

«از بنده خدا، علی، امیر مؤمنان، به عبد اللَّه بن عبّاس.

امّا بعد؛ سپاس، ویژه خدای جهانیان است و خداوند بر سرور ما محمّد، بنده و پیامبرش درود فرستد!

امّا بعد؛ فرستاده ات بر من در آمده و آنچه را كه تو پس از بیرون آمدن من از بصریان دیده ای و یا به تو رسیده است، برایم گفته است. اینك من تو را از [حال ]این مردم، آگاه می كنم.

آنان [ از دو حال، بیرون نیستند. ] یا امید به چیزی دارند و یا از مجازاتی هراسناك اند. پس امیدوارِ آنان را با عدالت و انصاف و احسان به او، به خویش متمایل ساز و گِرِه ترس را از دل هایشان بگشای؛ زیرا كه فرماندهان بصره، نزد مردم، شأن و عظمتی ندارند، جز اندكی از آنان.

و فرمان مرا پاس بدار، بمان و از آن درمگذر. به این تیره از قبیله ربیعه نیكی كن، و نیز به هر كس كه در منطقه توست. پس تا می توانی به آنها نیكی كن، إن شاء اللَّه. والسلام!».[25].

6579. امام علی علیه السلام - در نامه اش به عبد اللَّه بن عبّاس، كارگزارش در بصره -:بدان كه بصره، جایگاه فرود آمدن ابلیس و رُستنگاه فتنه هاست. پس دل مردمانش را با نیكی تازه بدار و گِره ترس را از دل هایشان بگشای.

به من خبر رسیده كه با بنی تمیم، درشتی كرده ای و بر آنان سخت گرفته ای، در حالی كه ستاره ای از بنی تمیمْ پنهان نشد، مگر آن كه ستاره ای دیگر در میان آنان پدیدار شد و در جاهلیت و اسلام، كسی بر آنان به زور چیره نشد.

بنی تمیم با ما پیوند دارند و خویشاوند و نزدیك اند. ما با پاسداشت این ارتباط، پاداش داریم، و در بُریدن آن، گناهكاریم.

پس ای ابو عبّاس - كه خدایت بیامرزد -! در آنچه بر زبان و دستت می رود، از نیكی و بدی، بردباری پیشه كن كه ما هر دو در آن، شریك خواهیم بود. تو آن گونه باش كه گمان نیكویم به تو آن را می نماید و نظرم را درباره خود، سست مكن. والسلام.[26].

6580. مختصر تاریخ دمشق - به نقل از سفیان بن عُیَیْنه -:صعصعة بن صوحان از بصره نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد. [ علی علیه السلام] از او درباره عبد اللَّه بن عبّاس پرسید كه در آن زمان، فرماندار بصره بود.

صعصعه گفت:او سه كار می كند و سه كار نمی كند:چون سخن می گوید، دل های مردم را می رُباید، و چون با او سخن گفته می شود، خوب گوش می كند، و چون با وی مخالفت می شود، آسان ترین و ملایم ترین كار را برمی گزیند. ستیزه جویی نمی كند، به افراد پَستْ نزدیك نمی شود و آنچه را كه موجب عذرخواهی می شود، مرتكب نمی گردد.[27].

6581. رجال الكشّی - به نقل از حارث -:علی علیه السلام عبد اللَّه بن عبّاس را بر بصره گمارد و او همه اموال بیت المال بصره (به ارزش دو میلیون درهم) را بار كرد و به مكّه برد و علی علیه السلام را واگذاشت. پس چون خبر آن به علی علیه السلام رسید، بر منبر رفت و گریست و فرمود:«این پسر عموی پیامبر خداست كه با این همه دانش و منزلتش، چنین كاری می كند. پس چگونه افراد فروتر از او ایمن باشند؟

بار خدایا! من از آنان ملول گشته ام. آسوده ام كن و مرا به سوی خود ببر، بی درماندگی و افسردگی».[28].

6582. رجال الكشّی - به نقل از شَعبی -:چون عبد اللَّه بن عبّاس، اموال بیت المال بصره را برداشت و به حجاز برد، علی بن ابی طالب به او نوشت:

«از بنده خدا علی بن ابی طالب به عبد اللَّه بن عبّاس. امّا بعد؛ من تو را در امانتم شریك كرده بودم و در نظرم هیچ یك از خاندانم در همكاری و همیاری با من چون تو مورد اعتماد نبود و امانتدار من نمی نمود.

امّا تو همین كه دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش برده و دشمن به پیكار او برآمده و حكومتِ سپرده شده به من تباه شده و كارها سخت گشته است، رنگ عوض كردی و با پسر عمویت به گونه دیگری شدی و همراه جدایی خواهان، راه جدایی پیمودی و به بدترین شكل، او را وا نهادی.

گویی كوششت برای خدا نبود و برهان روشن پروردگارت تو را راه نمی نمود و گویی تنها هدفت، نیرنگ زدن به امّت محمّدصلی الله علیه وآله بود تا دنیایشان را به چنگ آوری و آنان را بفریبی! و چون مجال بیشتری در خیانت به امّت یافتی، به سرعت برجَستی و شتابان دویدی و چونان گرگ تیزتك كه بُز زخم خورده پا شكسته را می رُباید، آنچه را بر آن تسلّط داشتی، ربودی.

گویی - ای بی پدر[29] - ارث پدر و مادرت را به سوی خانواده ات می فرستی. منزّه است خدا! آیا معاد را باور نداری؟ آیا از سختی حساب، بیم نداری؟ آیا بر تو گران نمی آید كه با اموال بیوه زنان و مهاجرانی كه خداوند، [ درآمد] این سرزمین ها را نصیب آنان كرده است، كنیزكانی بخری و زنانی را به همسری بگیری ؟!

اموال مردم را به آنان بازگردان. به خدا سوگند، اگر چنین نكنی و خدا تو را در دسترسم قرار دهد، برای مجازاتت، نزد خدا حجّت خواهم داشت.

به خدا سوگند، اگر حسن و حسین هم كاری چون كار تو می كردند، ذرّه ای با آنان مدارا نمی كردم و هیچ یك از آن دو از دستم آسوده نبودند تا حق را از آنان بگیرم و ستم را از سرِ ستمدیده بزدایم. والسلام!».

پس عبد اللَّه بن عبّاس به امام علیه السلام نوشت:امّا بعد؛ نامه ات به من رسید. برداشتن مالی را كه از بیت المال بصره گرفته بودم، بر من بزرگ شمرده ای و به جانم سوگند، سهم من در بیت المال خدا بیش از آن است كه برگرفته ام. والسلام!

پس علی بن ابی طالب علیه السلام به او نوشت:«امّا بعد؛ چه شگفت و حیرت انگیز است! نفْست كارت را برایت آراسته و تو را فریفته كه سهم تو از بیت المال خدا بیشتر از آن است كه برداشته ای و بیشتر از دیگر مردان مسلمان است. اگر این آرزوها (و خیالپردازی های) باطل و ادّعاهای بی پایه تو را از گناهت می رهانْد و حرام خدا را برایت حلال می كرد، خدا به تو عمر دهد، كه در آن صورت، تو بنده ای رهیافته بودی!

به من خبر رسیده كه تو مكّه را وطن خود ساخته ای و اصطبلی بنا نهاده ای و كنیزكان طائف را می خری و هر كدام را كه می خواهی، برمی گزینی و در برابر آنها مال كس دیگری را می پردازی و من به خداوند، پروردگار من و تو، و خداوندگارِ عزّت، سوگند می خورم كه اگر آنچه تو از اموال ایشان گرفتی، مِلك [ طِلْقِ] حلالم باشد و من [ آن را انفاق نكنم و] به ارث برای پس از خود بگذارم، شادم نمی كند. پس چگونه در شگفت نباشم كه تو این چنین از خوردن این اموال، شادمانی؟!

كمی آهسته تر! به پایان كارت نزدیك و بر پروردگارت عرضه می شوی و در جایی فرود می آیی كه آرزوی بازگشت می كنی، همچون كسی كه توبه را تباه كرده است، امّا دیگر دیر شده و جای گریز نیست. والسلام!».

پس عبد اللَّه بن عبّاس به او نوشت:امّا بعد؛ خُرده گیری ات بر من فراوان گشته است. به خدا سوگند، اگر خدا را در حالی دیدار كنم كه همه طلا و جواهرهای ناب زمین را با خود داشته باشم، برایم دوست داشتنی تر است از آن كه خدا را دیدار كنم، در حالی كه دستم به خون مرد مسلمانی آغشته باشد.[30].

6583. امام علی علیه السلام - در نامه اش به یكی از كارگزارانش -:امّا بعد؛ من تو را در امانتم شریك كردم و تو را نزدیك ترین فرد به خود و از خواصّ خود قرار دادم و در نظرم هیچ یك از خاندانم در همكاری و همیاری با من، چون تو مورد اعتماد نبودند و امانتدار من نمی نمودند.

امّا تو همین كه دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش بُرده و دشمن به پیكار او برآمده و امانت مردم (حكومتْ) خوار گشته و این امّت، لجاجت كرده و پراكنده گشته اند، با پسرعمویت نَرد مخالفت باختی و همراه جدایی خواهان، راه جدایی تاختی و او را با رهاكنندگانش واگذاشتی و چون دیگر خیانتكاران به او خیانت كردی.

پس نه با پسرعمویت همیاری كردی و نه امانت را ادا نمودی. گویی كوششت برای خدا نبود و برهان روشن پروردگارت تو را راه نمی نمود و هدفت نیرنگ زدن به این امّت بود تا دنیایشان را به چنگ آوری و آنان را در گرفتن سهم خودشان فریب دهی.

چون مجال بیشتری برای خیانت به امّت یافتی، شتابان بازگشتی و تند برجَستی و تا توانستی از داراییِ نگاه داشته شده برای بیوه زنان و یتیمان برداشتی، آن سان كه گرگ تیزتك، بُز زخم خورده پا شكسته را می رُباید. پس با خاطری آسوده، آن مال ربوده را به حجاز بردی و خود را در برداشتن آن، گنهكار ندانستی.

گویی - برای جز تو پدر مباد[31] - كه ارث پدر و مادرت را به سوی خانواده ات می فرستی. منزّه است خدا! آیا معاد را باور نداری و از سختگیری در حساب، بیم نداری؟

ای كه نزد ما از خردمندان به شمار می رفتی! چگونه نوشیدنی و خوردنی را بر خود روا دانستی، در حالی كه می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی؟ و چگونه از مال یتیمان و بینوایان و مؤمنان و مجاهدانی كه خداوندْ این اموال را نصیب آنان نموده و این شهرها را با آنان حفظ كرده است، كنیزكانی می خری و زنانی را به همسری می گیری؟

بی گمان، اگر اموال را باز پس ندهی و خدا تو را در دسترس من قرار دهد، برای كیفر نمودنت، نزد خدا دلیل قاطع دارم، و با همان شمشیری تو را می زنم كه هیچ كس را با آن نزدم، مگر آن كه رهسپار آتش [ دوزخ] شد.

و به خدا سوگند، اگر حسن و حسین هم كاری همچون كار تو می كردند، با آنان مدارا نمی كردم و به مقصود خود نمی رسیدند و حق را از آنان می گرفتم و باطلِ به ستم پدیدآمده آنان را می زدودم.

به پروردگار جهانیانْ سوگند كه آنچه تو از اموال مسلمانان برگرفتی، اگر برای شخص من بود، شادم نمی نمود كه [ انفاق نكنم و] برای پس از خود به ارث بگذارم.

پس اندكی تأمّل كن [ و وقتی را به یاد آر] كه به پایان راه رسیده و زیر خاك رفته ای و كردارت به تو عرضه شده است؛ در آن جا كه ستمكار، فریاد حسرت بر می كشد و تباه كننده [ عمر]، آرزوی بازگشت می كند، ولی دیگر دیر شده و جای گریز نیست».[32].

6584. عیون الأخبار:در نامه ای از علی بن ابی طالب - كه خداوند، گرامی اش بدارد - به ابن عبّاس، هنگامی كه اموالی را از بیت المال بصره برگرفت، چنین یافتم:

«من تو را در امانتم شریك كرده بودم و در نظرم هیچ یك از خاندانم چون تو مورد اعتمادم نبودند. امّا همین كه دیدی روزگار بر پسر عمویت یورش برده و دشمن به پیكار او برآمده، با پسر عمویت به گونه دیگری شدی و همراه جدایی خواهان، راه جدایی پیمودی و مانند دیگر رهاكنندگانش او را رها كردی و از اموال امّت - كه در اختیارت بود - برداشتی، آن سان كه گرگ تیزتك، بُز زخم خورده را می رُباید.

پس اندكی تأمّل كن [ و وقتی را به یاد آر] كه به پایان راه رسیده ای و كردارت به تو عرضه شده است؛ در آن جا كه فریب خورده، فریاد حسرت بر می كشد و تباه كننده [ عمر]، آرزوی بازگشت می كند و ستمكار، رجعت [ به زندگی دنیا] را می طلبد.[33].

6585. تاریخ الطبری:عموم سیره نویسان می گویند:«عبد اللَّه بن عبّاس، از بصره بیرون آمد و به مكّه در آمد» و برخی از آنان، این موضوع را انكار كرده و گفته اند:«ابن عبّاس، پیوسته از سوی امیر مؤمنان علی علیه السلام كارگزار بصره بود تا آن كه علی علیه السلام كشته شد و پس از كشته شدن علی علیه السلام نیز در بصره بود تا حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد. سپس از بصره به سوی مكّه رفت».[34].

6586. تاریخ الیعقوبی:ابو الأسود دُئلی - كه جانشین عبد اللَّه بن عبّاس در بصره بود - به علی علیه السلام نامه نوشت و به او اعلام كرد كه عبد اللَّه، ده هزار درهم از بیت المال بصره گرفته است. پس [ علی علیه السلام] به او نامه نوشت و به او فرمان داد كه آن مبلغ را بازگردانَد؛ امّا ابن عبّاسْ خودداری كرد و [ علی علیه السلام] نامه [ دیگری] به او نوشت و او را به خدا سوگند داد كه مال را بازگرداند.

پس چون عبد اللَّه بن عبّاسْ آن [ اموال] را بازگردانْد، یا بیشترِ آن را بازگردانْد، علی علیه السلام به او نوشت:«امّا بعد؛ انسان از دستیابی به چیزی خوش حال می شود كه در هر حال به آن می رسد، و از دست رفتن چیزی او را ناراحت می كند كه هرگز به آن نمی رسد. پس بر هرچه از دنیا به دستت رسید، خیلی شادمانی مكن و بر آنچه از دستت رفت، بی تابی مكن و اندیشه ناكِ پس از مرگ باش. والسلام!».

ابن عبّاس می گفت:تاكنون از هیچ سخنی مانند این سخن امیر مؤمنان، پند نگرفته ام.[35].









  1. أنساب الأشراف:39/4، حلیة الأولیاء:314/1، سیر أعلام النبلاء:51/331/3.
  2. المستدرك علی الصحیحین:6277/615/3، تاریخ بغداد:14/173/1.
  3. سیر أعلام النبلاء:51/333/3.
  4. تاریخ بغداد:14/173/1.
  5. أنساب الأشراف:39/4، تاریخ الطبری:448/4، سیر أعلام النبلاء:51/349/3.
  6. الجمل:319، العقد الفرید:314/3، الإمامة والسیاسة:90/1.
  7. أنساب الأشراف:39/4، تاریخ الطبری:93/5، سیر أعلام النبلاء:51/353/3، الجمل:420.
  8. أنساب الأشراف:39/4، تاریخ بغداد:14/173/1، سیر أعلام النبلاء:51/353/3.
  9. وقعة صفّین:221، تاریخ الطبری:13/5، مروج الذهب:388/2.
  10. وقعة صفّین:499، تاریخ الطبری:51/5، الأخبار الطوال:192، الفتوح:198/4.
  11. ر. ك:ج 6، ص 372 (روانه كردن عبد اللَّه بن عبّاس به سوی خوارج).
  12. تاریخ الطبری:155/5، الإرشاد:9/2.
  13. الإرشاد:8/2، الفتوح:283/4. در این منبع آمده:«طی نامه ای از بصره با امام حسن علیه السلام بیعت كرد».
  14. الإرشاد:9/2.
  15. الطبقات الكبری:100/5 و 101، تاریخ دمشق:338/54 و 339.
  16. رجال العلّامة الحلّی:103، مختصر تاریخ دمشق:154/301/12، البدایة والنهایة:298/8.
  17. المستدرك علی الصحیحین:6309/626/3 و 6277/615، التاریخ الكبیر:5/3/5.
  18. كفایة الأثر:22، بشارة المصطفی:239، مناقب آل أبی طالب:200/3.
  19. فضائل الصحابة، ابن حنبل:1129/662/2، بشارة المصطفی:239، العمدة:429/272.
  20. ر.ك:ج 11، ص 162 (پیشگویی امام درباره حوادث آینده/پادشاهی بنی عبّاس و نابودی آن).
  21. المستدرك علی الصحیحین:6298/621/3، مختصر تاریخ دمشق:304/12.
  22. أنساب الأشراف:121/3.
  23. مختصر تاریخ دمشق:305/12، عیون الأخبار، ابن قتیبه:35/1.
  24. الجمل:420.
  25. وقعة صفّین:105.
  26. نهج البلاغة:نامه 18.
  27. مختصر تاریخ دمشق:313/12.
  28. رجال الكشّی:109/279/1. درباره مضمون این گونه روایات، در پایان این قسمت، بحث كرده ایم.
  29. این تعبیر، ترجمه «لا أباً لك» است كه بیشتر برای مدح و نه نكوهش به كار می رود. (ر. ك:النهایة:22/1)
  30. رجال الكشّی:110/279/1، أنساب الأشراف:400/2، العقد الفرید:348/3.
  31. این تعبیر، ترجمه «لا أباً لغیرك» است كه هم برای نكوهش و هم برای ستایش به كار می رود. (ر. ك:بحار الأنوار:505/33)
  32. نهج البلاغة:نامه 41. نیز، ر. ك:ربیع الأبرار:375/3.
  33. عیون الأخبار، ابن قتیبه:57/1، مختصر تاریخ دمشق:320/12.
  34. تاریخ الطبری:141/5، الكامل فی التاریخ:432/2.
  35. تاریخ الیعقوبی:205/2.